لالایی رنج و فقر
صدای گریهی نوزاد هشتماههی معصومه تمام فضای اتاق را پر کرده بود. مادرش به التماس میگفت: «گریه نکن دخترم، میبینی که شیری ندارم برایت بدهم.» کودک از شدت گریه، صورتش سرخ شده و صدایش گرفته بود. مادرش او را در آغوش گرفته و دور اتاق...
بیشتر بخوانیدDetails