سال ۱۴۰۴ در شرایطی از راه رسیده که نزدیک به چهار سال از حکومت طالبان بر افغانستان میگذرد. وجود این حکومت اگر برای گروههای مختلف مردم معانی مختلفی داشته باشد، برای زنان به معنای حاکمیت «شر مطلق» است. مساله اما این نیست که چطور توانسته است «شر مطلق» نزدیک به چهار سال در جامعه حکومت کند، بلکه مساله اصلی این است که همه نشانهها حاکی است این حاکمیت با تمام شرارتی که در باطن و ظاهر آن متجلی است ماندگار خواهد بود و مقاومتی که بتواند ضربه کاری در بدنه آن وارد کند در جامعه دیده نمیشود.
این وضعیت برای زنان باید از جهات زیادی تامل برانگیز باشد، به خصوص از این جهت که آیا اشکال و شیوههای کنونی مبارزه با این «شر مطلق» کارآمدی دارد. مرور زمان و گذر ایام چه چیزی را به ما میآموزد و اگر یک سال یا چندین سال دیگر نیز این وضعیت ادامه یابد، پیامد آن برای جامعه، فرهنگ و تاریخ اجتماعی و سیاسی ما چه خواهد بود و زنان افغانستان را در چه موقعیتی قرار خواهد داد.
در این یادداشت کوتاه نمیشود به همه این ابعاد پرداخت، اما برای آن که بتوانیم درک روشنتری از وضع موجود داشته باشیم خوب است چند فرضیهای را که مبارزات زنان تا کنون بر پایههای آن استوار بوده بررسی کنیم و از این رهگذر پارهای از توهماتی را که مبارزه دامنگیر آنها است کنار بگذاریم.
یکم – توهم در اولویتبودن زنان افغانستان برای جامعه جهانی
با آن که کنشگری زنان در جاهای مختلف در داخل و خارج از افغانستان وجود داشته، هسته اصلی مبارزات زنان برای تغییر وضعیت اغلب در خارج از افغانستان و در کشورهای غربی مستقر بوده است. این مبارزات جدا از سایر تلاشها اغلب در راهروها، سالونها و محافل دیپلوماتیک کشورهای غربی صورت گرفته است با این تصور یا گمان که حقوق بشر و مسایل زنان برای این کشورها اولویت دارد و از طریق دادخواهی در این راهروها و محافل میتوان حکومتهای غربی را وادار کرد که در برابر طالبان و برای دفاع از حقوق زنان در افغانستان کار مؤثری انجام دهند.
این گمان البته در اوایل سقوط کابل خیلی بیجا نبود. تعلق خاطر کشورهای غربی به افغانستان و منافعی که در آن تصور میکردند به شدت روان آنها و افکار عمومی این جوامع را درگیر افغانستان کرده بود. اما از آن زمان تا کنون نزدیک به چهار سال میگذرد. در این چهار سال جهان غرب تحولات عظیم و شگرفی را تجربه کرده است.
به قدرترسیدن دونالدترامپ در امریکا، غرب را به شدت درگیر مسایلی کرده است که در گذشتهها اولویت نداشت. تضادهای اجتماعی-سیاسی، بحرانهای اقتصادی و اولویتدادن به اقتصاد و قدرت نظامی، افکار عمومی و تمرکز حکومتها را به سمتی تغییر مسیر داده است که حقوق بشر و مسایل زنان در کشورهایی از قبیل افغانستان بسیار در حاشیه آن قرار میگیرد و میشود گفت که حتی اهمیت نمادین هم ندارد.
این تصور که جهان در سال ۲۰۲۵ همان جهانی است که در سال ۲۰۲۱ بود توهمی بیش نیست. بحران بیکاری، خطر رکود اقتصادی، جنگ تعرفهها، قدرتگیری جریانهای راست، انزوای اروپا، خطر روسیه و چین حکومتهای غربی را به شدت درگیر مسایل داخلی کرده است. اکنون رشد اقتصادی و مهار بحرانهای داخلی اولویت اصلی این حکومتها ست. نادیدهگرفتن این تغییرات و فرض این که جهان کنونی همان جهان ۴ سال پیش است و اولویتها در سطح جهانی تغییر نکرده است، به توهم و خودفریبی ویرانگر منجر میشود. پارهکردن این توهمات و درک واقعیتهای تغییر یافته برای رهایی از این توهم ضروری است.
دوم – توهم حمایت نیروهای سیاسی مخالفان طالبان از مطالبات زنان
در طی سهونیم سال گذشته تلاشهای سیاسی زیادی به خصوص در خارج از افغانستان برای مخالفت با طالبان صورت گرفته است. در این تلاشها اغلب مسایل زنان به صورت شعاری مطرح شده است. اما واقعیت این است که در بسیاری از این تلاشها مسایل زنان حیثیت ابزاری داشته است. نیروهای مخالف سیاسی طالبان تا حد زیادی سعی کردهاند با طرح مسایل زنان پشتوانه اخلاقی موجود برای حمایت از مطالبات زنان را به نفع خودشان مصادره کنند بی آن که در عمل هیچ اقدامی به نفع زنان انجام دهند.
فراتر از این که مخالفان طالبان فاقد چتر سیاسی مشترک اند و کارآمدی زیادی در عرصه سیاسی ندارند هیچ اراده جدی در آنها برای ایستادگی در راستای خواستها و مطالبات زنان دیده نمیشود. آنچه آنها در این مدت انجام دادهاند نمایشی از پذریرفتن زنان در اجتماعات خود بوده است تا نشان دهند که همانند طالبان با زنان مخالف نیستند.
حمایت از مطالبات زنان با این همه ستم و تبعیضی که علیه آنها وجود دارد به چیزی فراتر از این نمایشها نیاز دارد. اتحاد و همبستگی با زنان مستلزم پیکار، مبارزه، ایستادگی و هزینهکردن است؛ چیزی از جنس جنبش «زن، زندگی، آزادی» که مردان و نیروهای سیاسی برای دفاع از حقوق زنان تا پای جان بسیج میشوند، میجنگند و پیکار میکنند.
حضور زنان در اجتماعات گروهها و جریانهای سیاسی چیزی بدی نیست. اما اگر تصور شود که این جریانها و هماهنگی با آنها به پیشرد مطالبات و مبارزات زنان کمک جدی میکند، توهم است. چنین توهمی انرژی زنان برای مبارزه را بیهوده هدر میدهد و ظرفیت کنشگری و تمرکز نیرو را از بین میبرد. «شر مطلق» حاکم بر جامعه شرورتر از آن است که با این نوع اقدامات از پای در آید. زنان به وحدت، انسجام و تمرکز جدیتری نیاز دارد و باید توان خود را به جای بسیج نیروهای سیاسی ناکارآمد صرف بسیج اجتماعی و جلب حمایت جامعه و اقشار عمومی بکند.
سوم – توهم مبارزه از طریق نمایش
پس از سرکوب اعتراضات خیابانی رسم شده است که زنان در فضاهای سربسته جمع میشوند، بیانیه مینویسند، شعار میدهند، عکس و ویدیو میگیرند و در مواردی نمایش ضدطالب اجرا میکنند. انتشار این تصاویر در شبکههای اجتماعی و رسانهها به اشاعه این الگوی رفتار اعتراضی کمک کرده و به این توهم دامن زده است که با این اعمال و کردار میتوان علیه زنستیزی وضع موجود مقاومت کرد و آن را دچار تزلزل کرد.
در شرایطی که حکومت طالبان با هزاران مامور امر به معروف، نیروهای سرکوبگر امنیتی، ملاهای مساجد و دستگاههای پروپاگند حکومتی به صورت مستمر در حال حذف زنان از جامعه اند چنین اقداماتی نه تنها ذرهای تاثیری در تغییر وضعیت ندارد که انرژی فروخفته و سرکوبشده برای مبارزه را نیز به سمت اقدامات نمایشی سوق میدهد. اقدامات نمایشی زمانی میتواند تاثیرگذار ی نسبی داشته باشد، که جریان عملی مبارزه در جامعه فعال باشد و ایستادگی علیه وضع موجود از فضای مجازی و تجمعات نمایشی فراتر رود.
بدون چنین جریانی در جامعه رفتارهای نمایشی تصور کاذب از ایستادگی ایجاد میکند و بازنمایی این ایستادگی کاذب در شبکههای اجتماعی و رسانهها به چرخهای از خودشیفتگی، نمایش و توهم مبارزه دامن میزند. در وضع کنونی، مسأله اصلی زنان صرفا سیاست و مطالبات سیاسی نیست. حذف زنان از جامعه از یکسو «هستی انسانی زن» را در جامعه زیر سوال برده و از سوی دیگر به کشتار خاموش زنان و نسلکشی فرهنگی آنها انجامیده است.
از تحصیلات در سطح ماستری اگر بگذریم، سه سال بستهبودن نهادهای آموزشی به روی زنان دست کم سه نسل را در سه مقطع متوسطه، لیسه و لیسانس به کلی از عرصه آموزش نابود کرده است. در این سه سال، اگر نگوییم صدها هزار، دست کم دهها هزار دختر از هر یکی از این مقاطع فارغالتحصیل میشدند. حذف آنان از این مقاطع «نسلکشی فرهنگی» تمامعیار است.
حذف زنان از آموزشهای پزشکی، قطع کمکها، محدودیتهای بیحد و حصر برای بیرونرفتن زنان از خانه در عمل به مرگ زنان بسیاری به خصوص در مناطق روستایی انجامیده است. فراتر از آن بحران اقتصادی موجود در جامعه به شکل خشونت در داخل خانهها ترجمه میشود که قربانی اصلی آن زنان است. با این موج کشتار و خشونت خاموش در جامعه که صدای آن را هیچ کسی نمیشنود و ابعاد آن را نمیبیند با نمایش مبارزه نمیشود.
نسلکشی زنان پس از سه سال ابعاد عمیقتر و وحشتناکتری پیدا کرده است و هر روز که از آن میگذرد دردناکتر و بحرانیتر میشود. مبارزه علیه این وضع به شیوهها و عملی نیازی دارد که اگر تغییری در وضعیت ایجاد نمیکند دست کم ابعادی از این کشتار و نسلکشی خاموش را روشن کند.
با توجه به آنچه گفته شد، در یادداشت بعدی به ضرورت تغییر اشکال و شیوه جدید مبارزه پرداخته خواهد شد.