هانیه فروتن
در یکی از روزهای عید فطر امسال، در حالی که جمعی از خویشاوندان برای گرامیداشت این مناسبت گردهم آمده بودند، صدایی توجهم را جلب کرد. صدای نالهای بود که از حیاط خانهای در نزدیکی ما شنیده میشد. زنی در گوشهای از حیاط، در حالی که از شدت ضربههای همسرش دردمند بود، فریاد میزد و کمک میخواست.
این صحنه که برای برخی از رهگذران عادی به نظر میرسید،اما برای من غیرقابل تحمل بود. تلاشم برای مداخله ابتدا با مخالفت صاحبخانه و سپس با واکنش تند مرد مواجه شد که مدعی بود این موضوع به کسی جز خودش ارتباطی ندارد. آنچه میدیدم و دیگران ناظر آن بودند، وحشتناک بود؛ زنی در گوشهای از حیاط، زیر مشت و لگد شوهرش دراز کشیده بود. با صورت پوشیده از زخم و اشک، فریاد میزد و کمک میخواست.
این زن، که در این گزارش با نام مستعار «کبرا» یاد میشود، ۴۰ سال دارد و ساکن ناحیه ششم شهر کابل است.
یک هفته پس از آن حادثه که دوباره از نزدیک او را دیدم، آثار جراحت هنوز بر بدن او نمایان بود. کبرا در گفتوگو با رسانهی رخشانه توضیح داد که این خشونت به دلیل مخالفت او با تصمیم همسرش برای ازدواج مجدد رخ داده است.
او با چشمانی پر از اندوه گفت: «بیست سال است که اینگونه زندگی میکنم. همسرم به بهانههای مختلف، از جمله ناتوانی من در فرزندآوری، مرا مورد آزار قرار داده است. حالا هم قصد دارد مرا از خانه بیرون کند.»
در سال ۱۳۸۴، کبرا بدون اینکه نظر او دربارهی انتخاب همسر پرسیده شود، با مردی که پدرش برایش در نظر گرفته بود ازدواج کرد. او خود را اسیر سنتهایی میدید که نه در آغاز این زندگی نقشی داشت و نه در پایانش.
وقتی از او درباره امکان جدایی پرسیده شد، با تأمل پاسخ داد: «طلاق بگیرم کجا بروم؟ در قوم ما طلاق برای زنی در سن من پذیرفته نمیشود. مردم مرا سرزنش میکنند و طلاق را گناه میدانند.»
طلاق در افغانستان تابویی است که حتا بسیاری از زنان تحمل خشونت را بهتر از آن میدانند. مثل کبرا که معتقد است تحمل خشونت خانگی، هرچند دردناک، از انگ مطلقه بودن برایش قابلتحملتر است، زیرا به باور او، جامعه همواره زنان را در چنین موقعیتهایی مقصر میداند.
یا «نوریه» (نام مستعار)، زنی ۳۶ ساله و مادر یک فرزند، که روایت مشابهی دارد. او هفت سال پیش، به دلیل زندگی با شوهری که به مواد مخدر اعتیاد داشت، تصمیم به طلاق گرفت. اما این تصمیم که به امید رهایی از خشونت گرفته شده بود، برای او پیامدهای سنگینی به همراه داشت.
نوریه پس از جدایی نهتنها با قضاوتهای منفی اطرافیان مواجه شد، بلکه خانواده همسر سابقش فرزند یکسالهاش را از او گرفتند. او با حسرت میگوید: «هفت سال است که چهره پسرم را ندیدهام. یک سال بعد از طلاق شنیدم که پدرش فوت کرده، اما هیچکس نمیداند پسرم کجاست. این درد از هر چیزی برایم سنگینتر است.»
نوریه پس از جدایی با مشکلات متعددی روبهرو شد. او میگوید: «مردم هرچه میخواستند گفتند. برخی مرا متهم به نافرمانی کردند و شایعاتی درباره روابطم ساختند. میگفتند تنفروشی میکنه و راه درآمد خوبی داره، حتی صاحبخانه چند بار به مادرم اخطار داد.»
هشت ماه پس از طلاق، او با مردی که اختلاف سنی زیادی با او داشت ازدواج کرد و اکنون صاحب یک دختر پنجساله است. اما حتی این ازدواج هم او را از قضاوتهای اجتماعی مصون نگه نداشت.
نوریه میافزاید: «بارها خودم را سرزنش کردم که چرا طلاق گرفتم. شاید اگر به خاطر پسرم تحمل میکردم، او را از دست نمیدادم.»
در کنار این دو، پروین (مستعار) روایت خودش را بازگو میکند. او ۲۹ سال دارد و دو سال پیش به دلیل خیانت همسرش از او طلاق گرفت. پروین به امید پایان دادن به زندگی پُر اضطرابش، تصمیم به جدایی گرفت تا آرامش نسبی را به زندگیاش برگرداند.
او در مورد چهار سال زندگی مشترک با همسر سابقش میگوید: «بسیار کم پیش میآمد که بین ما جنجالی اتفاق نیفتد. در سال اول این تنشها کمتر بود، اما در سال دوم افزایش پیدا کرد و در دو سال آخر، بحث و جدلها به حدی رسید که همسرم هفتهها به خانه نمیآمد. تا اینکه متوجه شدم با کسی دیگر رابطه دارد و بهدنبال ازدواج دوباره است. دیگر تحمل این وضعیت برایم ممکن نبود و تصمیم به جدایی گرفتم تا یک بار برای همیشه از شر تمام این مشکلات خلاص شوم.»
اما ماجرا برای پروین به همینجا ختم نمیشود. او به سرنوشت نوریه روبرو شده و رفتارهای نامناسب اطرافیانش را تجربه کرده است. به گفته پروین: «مردم به من عنوان “بیوه” میدهند، نه زنی که طلاق گرفته. هر بار که خواستگاری به خانهام میآید و متوجه میشود که زندگی قبلیام ناموفق بوده، پا پس میکشد. این اتفاق بارها برایم افتاده است. همین سه هفته پیش، خواستگاری به خانهام آمد و وقتی فهمید طلاق گرفتهام، گم شد. مادرش میگفت که عیب است پسرش با یک بیوه ازدواج کند.»
علاوه بر این، پروین با پیشنهادات غیر اخلاقی نیز مواجه شده است. او ادامه میدهد: «از شمارههای مختلف زنگ و پیامک دریافت میکنم. یکی از آنها گفته بود “بیا صیغه شو” و دیگری نوشته بود، “برای یک شب مهمانم شوی، چه چیز بیاورم برایت؟” تاکنون چند بار سیمکارتام را عوض کردهام و اصلاً جرات نمیکنم وارد پلتفرمهای اجتماعی شوم.»
این روایات، تنها بخشی از واقعیتهای تلخی است که بسیاری از زنان در افغانستان با آن دستوپنجه نرم میکنند. خشونت خانگی و پیامدهای اجتماعی طلاق، دو چالش عمدهای هستند که زنان را در تنگنا قرار دادهاند.
محمد زاهدی، جامعهشناس و استاد دانشگاه در کابل، معتقد است که نگاه منفی به زنان، بهویژه زنان مطلقه، ریشه در فرهنگ سنتی و ساختارهای اجتماعی کشور دارد. او میگوید: «طلاق در بسیاری از موارد به فروپاشی خانواده منجر میشود، اما گاهی ادامه زندگی مشترک چنان دشوار است که جدایی تنها راه باقیمانده است. با این حال، جامعه بهجای حمایت از زنی که از خشونت فرار کرده، او را با انگهای اجتماعی مواجه میکند.»
این جامعهشناس توضیح میدهد که زنان مطلقه اغلب با محدودیتهای متعددی روبهرو هستند: «ازدواج مجدد برای این زنان دشوار است، زیرا خانوادهها تمایلی به پذیرش زنی مطلقه بهعنوان عروس ندارند. حتی زنان دیگر در جامعه ممکن است از ارتباط با آنها پرهیز کنند، زیرا چنین ارتباطی را منفی تلقی میکنند.»
از نظر او این نگاه تبعیضآمیز، که عمدتاً ریشه در ساختارهای مردسالار جامعهی افغانستان دارد، زنان را در چرخهای از آسیبهای اجتماعی گرفتار کرده است: «از زمان تغییرات سیاسی در سال ۱۴۰۰، محدودیتها بر زنان افزایش یافته و تبلیغات منفی علیه آنها به تقویت نگاههای تبعیضآمیز در جامعه دامن زده است. این موضوع زنان مطلقه را بیش از پیش آسیبپذیر کرده است.»
آقای زاهدی تأکید میکند که حتی در صورت ازدواج مجدد، زنان مطلقه ممکن است با مشکلات جدیدی مواجه شوند، زیرا هر ناسازگاری در زندگی جدید به گذشته آنها نسبت داده میشود و آنها را بار دیگر در جایگاه متهم قرار میدهد.
از نظر آگاهان اجتماعی، برای بهبود این وضعیت نیاز به تغییرات فرهنگی و قانونی گستردهای است. ایجاد حمایتهای اجتماعی برای زنان در معرض خشونت خانگی، از جمله دسترسی به پناهگاههای امن، مشاوره حقوقی و روانشناختی و برنامههای توانمندسازی اقتصادی، میتواند به کاهش این آسیبها کمک کند. همچنین، آموزش عمومی برای تغییر نگرشهای منفی به زنان مطلقه و ترویج برابری جنسیتی ضروری است.
کبرا و نوریه، مانند بسیاری از زنان دیگر، در جامعهای زندگی میکنند که انتخابهایشان محدود است. کبرا میان تحمل خشونت و پذیرش انگ طلاق، گزینهای که به نظرش کمتر آسیبزا است را برگزیده، در حالی که نوریه با امید به زندگی بهتر، هزینههای سنگینی برای تصمیم خود پرداخته است. هر دو قربانی نظامی اجتماعی هستند که به جای حمایت، آنها را با سرزنش و انزوا مواجه میکند و راه سومی متصور نیست.